وبلاگ روستای گلافشان ( قائمشهر )
جشن عروسی
امشب میهمان جشن عروسی جناب مهدی بابایی ( فرزند زندهیاد عبدل بابایی ) بودیم. جناب بابایی یکی از جوانان بسیار مودب گلافشان هستند که در بیمارستان حضرت فاطمهزهرای ساری مشغول فعالیتند. خانم ایشان اهل چمازکتی قائمشهر هستند. سلامتی و سربلندی و خوشبختی را برای ایشان آرزو میکنیم.
پَلِم بو دِلِه ؛ گَزنِه دَر بِرو
دیروز فرصتی دست داد تا با امیرفرهنگ به گلافشان برویم. البته به سمت باغ هم رفتیم. در مسیر گیاهِ گَزنه به پای امیر فرهنگ که شلوارک به پا داشت، خورد و سوزش عجیبی را حس کردهبود. به یاد گذشتهها افتادم. وقتی گزنه دست و پای ما را میگزید، سریع مقداری پَلِم ( گیاه آقطی ) میگرفتیم و بر روی محل گزش میزدیم و این شعر را میخواندیم: پَلِم بو دِلِه گَزنِه دَر بِرو ( یعنی: پَلِم برو داخل پوست من و خاصیت گزنه را که باعث درد میشود، بیرون بنداز )
خلاصه برای امیرفرهنگ پَلِم زدیم، خوب شد.
ساکن خوابگاه
ترم گذشته که هفتهای یک شب ساکن خوابگاه کوی دانشگاه تهران بودم، پیامکی را با مضمون زیر نوشتم و برای تعدادی از گلافشانیهای ساکن تهران ارسال کردم:
گلافشانیهای عزیز!
اگر با خانمتان بگو مگویی کردید و شما را از خانه بیرون انداختند، دیگر نگران نباشید. خوابگاه کوی دانشگاه در خدمت شماست.
روز معلّم
فرا رسیدن روز معلّم را به همۀ معلّمان به ویژه به عزیزانِ گلافشانی تبریک میگویم. یادی هم میکنیم از معلّمان درگذشتۀ گلافشان: روشنروان مشهدی عیسی صالحی، روشنروان فتحعلی بیانی، روشنروان غضنفر صالحی و روشنروان موسی رنجبر . همۀ ما مدیون معلّم هستیم؛ این معلّم است که حاکم و رییسجمهور و پزشک و مهندس و خلبان میسازد. آرزوی سلامتی برای همۀ این عزیزان داریم و امیدواریم در راه سربلندی ایران عزیز موفق باشند.
روز پدر
روز میلاد حضرت علی ( ع ) و روز گرامی پدر را به همۀ شما عزیزان تبریک میگویم. سلامتی و تندرستی و عاقبت به خیری را برای همۀ پدران عزیز آرزو میکنم. درودی هم میفرستم به روح پدرانِ به دیار باقی شتافته. از خداوند بزرگ میخواهم به ما معرفت بدهد تا حقیقت معنای پدر را درک کنیم و قدردان زحمتهای فراوان آنها باشیم. امیدوارم همۀ پدران از فرزندانشان راضی باشند و هیچ گونه گرد و غباری از سوی فرزندان بر قلب و خاطر آیینهگون آنها ننشیند.
دستخط زنده یاد استاد عیسی صالحی گل افشانی
خدمات فرهنگی زنده یاد استاد عیسی صالحی گل افشانی بر گل افشانی های عزیز پوشیده نیست. ایشان بزرگ مکتب دار گل افشان بودند و شاگردان زیادی را تربیت کردند. زنده یاد صالحی در هجدهم شهریور هزار و سیصد و پنجاه و هفت به رحمت خدا رفتند و آرامگاه ایشان در داخل حیاط مسجد کنار مزار زنده یاد مهندس سید محمود ایمانی قرار دارد. روحشان شاد و یادشان گرامی باد.
تصویر زیر را جناب مهندس حجت صالحی گل افشانی ( فرزند دبیر گرامی جناب علی صالحی و نوۀ زنده یاد استاد عیسی صالحی گل افشانی ) در اختیارم گذاشتند. از لطف ایشان قدردانی می کنم. جناب مهندس کارشناسی ارشد مهندسی مکانیک دانشگاه امیر کبیر تهران ( پلی تکنیک سابق ) دارند و هم اکنون در تهران مشغولند.سلامتی و سربلندی را برای ایشان آرزو می کنم.
خدایا این همان کاشانۀ ماست؟
در گذشتههای نهچندان دور گلافشان ساکنان بیشتری داشت. بیش از صد دانشآموز در دبستانِ حقیقتِ گلافشان درس میخواندند. متأسفانه روز به روز دارد از جمعیّت گلافشان کاسته میشود. دبستان حقیقت هم دیگر دانشآموز ندارد. وقتی پدر و مادر به رحمت خدا میروند، درِ آن خانه بسته میشود و چراغ آن خاموش. اگر امروز در کوچههای گلافشان گشت و گذار کنی، خانههایی را میبینی که تا چند سال پیش هفت هشت نفر در آن زندگی میکردند؛ صدای گریۀ بچّه به گوش میرسید. دیگر آن خانه خاموش شد. تار عنکبوت بر در و دیوارش تنیدهاست و غروبها تنها زوزۀ شغالان از آن به گوش میرسد. آنهمه شور و نشاط کجا رفت؟
مگر دیروز روز مادر نبود؟ چرا فرزندان به یاد گذشتهها نیامدند چراغ خانۀ پدری را روشنکنند؟ چرا موقع دید و بازدیدهای نوروزی قفل بزرگی بر روی بعضی خانهها میبینی؟ همین دیروز یکی از نزدیکان برای من تعریف کرد که مادر بزرگِ خدا بیامرزد خود را در خواب دید و به او گفت: چرا موقع عید نوروز به من سر نزدی؟ حق با مادربزرگ بود. شما خودتان قضاوتکنید، چهقدر زیبا بود اگر فرزندان به یاد پدر و مادر میآمدند سفرۀ نوروزی را در خانۀ پدری پهن میکردند و به اصطلاح درِ خانه را باز میکردند و مردم هم مثل گذشتهها برای تبریک عید به آن جا سر میزدند. هم خدا خوشحال میشد و هم روح پدر و مادر شاد.
روز مادر
فرارسیدن ولادت حضرت فاطمهزهرا ( س ) و روز مادر را به همۀ مادران بهویژه به مادران گلافشانی تبریک میگویم. وجود مادر یکی از باارزشترین هدیههای آسمانی است که متأسفانه ما کمتر قدرش را میدانیم. دعای مادر، آدم را رویینتن میکند. شما ترکیبِ « رفیق بیکَلَک؛ مادر» را پشتِ ماشینها دیدهاید. این ترکیب یکی از صادقترین حرفهاست. اگر هر روز نمیتوانیم به دیدار مادر برویم، دستِ کم هر روز صدای او را بشنویم. بیاییم صبح وقتی از خواب بیدار میشویم، قبل از بیرون رفتنمان با مادرمان تماس بگیریم و حالِ او را بپرسیم. مطمئن باشید، او ما را دعا میکند و آن روزِ ما بیمه میشود.
هیچکس و هیچ چیز نمیتواند جایِ خالیِ مادر را برای ما پر کند. متأسفانه میبینم تعدادی از فرزندان مراتب حقشناسی را فراموش میکنند و وقتی تشکیل خانواده میدهند، مادرشان را از یاد میبرند. چشمشان به دهان خانمشان است. میبینند تا خانمشان چه دستوری میفرمایند. اگر خانم فرمود به خانۀ مادر میرویم، میروند و اگر نه ... .
آن زمان که مادرت، تو را در شکم داشت و با هزار رنج و مکافات دوشبه دوش افراد خانواده در مزرعه کار میکرد، خانمت کجا بود؟
آن زمان که مادر مثلِ چلچلهها در دهانت غذا میگذاشت، خانمت کجا بود؟
آن زمان که تو در سربازی و دانشگاه بودی و مادر تمام روز را به انتظارت مینشست و سر سفره، اشک را با غذا قاطی میکرد و میخورد، خانمت کجا بود؟
امیدوارم از تلخی زبانم رنجیدهخاطر نشدهباشید. همین الان که داری این مطلب را میخوانی اگر مادر را در خانه داری، بلند شو او را ببوس. اگر پیش تو نیست با او تماس بگیر و پشت تلفن او را ببوس. اگر خدای نکرده به رحمت خدا رفتهاست دو رکعت برای شادی روحش نماز بخوان. در اینجا ضروری است از مادران درگذشته هم یادی بکنم. امیدوارم پیش فرشتههای آسمانی که هستند، همچنان ما را دعا بکنند.
الهی همۀ مادران سالم و تندرست باشند؛ الهی همۀ مادران از فرزندانشان راضی باشند؛الهی قلبِ هیچ مادری نشکند؛ الهی هیچ مادری به داغ فرزند دچار نگردد. الهی روح همۀ مادران درگذشته هم شاد باشد.
نکتۀ آخر اینکه اگر در بین آشنایانتان خانمی را میشناسید که فرزند ندارد، روز مادر که فرارسید یک هدیۀ کوچولو برای او هم ببرید. به خدا خیلی ثواب دارد؛ باعث دلگرمیاش میشود؛ شما فرزند او میشوید و حالا دو مادر در حقّ شما دعا میکنند.
حاجی کربلایی مشهدی
این سالها میبینم وقتی شخصی به رحمت خدا میرود، اگر پیشتر به مکه و کربلا رفتهباشد، در آگهی ترحیم او مینویسند: حاجی کربلایی فلان آقا و یا فلان خانم. آیا واقعاً این کار ضرورت دارد؟ این عمل به طنز بیشتر شباهت دارد. بهتر است در ابتدای نام شخص به یک عنوان بسنده کنیم. به نظر من اصلاً نیازی به گفتن حاجی و کربلایی نیست. برای همه بگوییم زندهیاد یا روشنروان. این عمل از ریا هم به دور است و خانوادههایی هم که عزیز از دسترفتهشان به مکه و کربلا نرفتهاست، احساس بدی پیدا نمیکنند.
پیرزن شمردن
یکی از سرگرمیهای گذشتگان ما این بود وقتی پسربچههای پنج شش ساله را می دیدند، بند شلوار او را میگرفتند و می گفتند: مثلاً اسم ده پیر زن روستا را بگو تا من بند شلوار تو را رها کنم. این کار کمکم به پسر بچه میآموخت تا آدمهای محل زندگی خود را بشناسد.
حاجی کربلایی مشهدی
این سالها میبینم وقتی شخصی به رحمت خدا میرود، اگر پیشتر به مکه و کربلا رفتهباشد، در آگهی ترحیم او مینویسند: حاجی کربلایی فلان آقا و یا فلان خانم. آیا واقعاً این کار ضرورت دارد؟ این عمل به طنز بیشتر شباهت دارد. بهتر است در ابتدای نام شخص به یک عنوان بسنده کنیم یا حاجی یا کربلایی!